روح کریسمس پیشین

ساخت وبلاگ

می‌خواستم چه بنویسم؟ یک چیزی توی سرم بود که آمدم. یادم نیست. اشکالی ندارد. به هرحال وقتش بود. داشتم دوباره له می‌شدم. این روزها همش باید حواسم به خودم باشد. روحم شبیه سقف سوراخ سوراخ خانه‌ای در یک شب بارانی‌ست. سطل و کاسه و قابلمه به دست به هرطرفی می‌دوم که همه چیز به خیر بگذرد. که اگر این طوفان را پایانی بود، فردا صبح بالای همان تپه‌ای باشم که در خواب‌های می‌بینم.

اگر این دنیا دنیای ایده‌آلی بود، اگر من ماجراجو بودم و دنیا پر بود از مکان های ناشناخته و احساسات کشف نشده و رویاهایی که منتظر برآورده شدن بودند... خب حالا که نیست. ولش کن اصلا.

سوالم این است که دقیقا کجای این زندگی دست ماست؟ ناخواسته متولد شدم، ناخواسته بزرگ شدم، ناخواسته کسی شدم که کسی نمی‌خواست. آخرش هم قرار است ناخواسته بمیریم لابد. حوصله‌ام از همه چیز سر می‌رود. هیچ چیز... هیچ چیز وجد نمی‌آفریند، هیج چیز زندگی طلب نمی‌کند. همه چیز در خطی ممتد، بی‌انتها و بی‌هدف به جلو می‌رود و هیچوقت هیچ چیز تازه نیست.

حوصله‌ام نمی‌کشد بیشتر برایت بگویم. فقط خواستم بدانی که هنوز دارم سگ‌دو می‌زنم. خیالت تخت.

Suicide Letters1...
ما را در سایت Suicide Letters1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cluinil2 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 6:56